خدا را امتحان كن...

در ایام جوانی، دختری رعنا و زیبا از بستگان، دلباخته من شد و سر انجام در خانه ای خلوت مرا به دام انداخت، با خود گفتم: خدا می تواند تو را خیلی امتحان كند، بیا یك بار تو خدا را امتحان كن! و از این حرام آماده و لذت بخش به خاطر خدا صرف نظر كن، سپس به خداوند عرضه داشتم:« خدایا من این گناه را برای تو ترك می كنم، تو هم مرا برای خودت تربیت كن».
آن گاه دلیرانه همچون یوسف «علی نبینا و آله و علیه السلام» در برابر گناه مقاومت می كند و از آلوده شدن دامن به گناه جلوگیری كرده و به سرعت از دام خطر می گریزد. این كف نفس و پرهیز از گناه، موجب بصیرت و بینایی او می گردد؛ همان طور كه خداوند متعال در شأن چنین افرادی می فرماید:
اى مؤمنان! اگر از خداوند پروا كنید، براى شما نیروى تشخیص حق از باطل قرار مى‏ دهد و بدى‏ هایتان را مى‏ پوشاند و شما را مى‏ آمرزد و خداوند صاحب بخشش بزرگ است.«1»
این كار او باعث روشن شدن دیده برزخی او می شود و آنچه را دیگران نمی دیدند و نمی شنیدند، می بیند و می شنود، به طوری كه چون از خانه خود بیرون می آید، بعضی افراد را به صورت واقعی خود می بیند و برخی اسرار برای او كشف می شود.

همو نقل كرده كه روزی از چهار راه مولوی و از مسیر خیابان سیروس به چهار راه گلوبندك رفتم و برگشتم، فقط یك چهره آدم دیدم.«2»
یكی از ارادتمندان ایشان می گوید: شبی خوابی مهیج و شهوانی دیدم كه در روز هم ذهنم را به خود مشغول كرده بود، صبح خدمت شیخ رجبعلی خیاط«ره» رسیدم، تا مرا دید سرش را پایین انداخت و این شعر را زمزمه كرد:
گرت هواست كه از دوست نگسلی پیوند
نگاه دار سررشته تا نگه دارد
دلا معاش چنان كن كه گر بلغزد پای
فرشته است به دو دست دعا نگهدارد.

فهمیدم خبری هست و ایشان بی جهت این شعر را نمی خواند، مدتی نشستم، شیخ سرش پایین بود و به كار خیاطی مشغول، آنگاه عرض كردم: مطلبی هست؟ فرمود: چه كار كرده ای كه قیافه ات قیافه زن شده؟ عرض كردم: زن زیبایی را در خواب دیدم و داستانش در ذهن من مانده، فرمود: همان است، استغفار كن.«3»
آری این است حكایت افرادی كه یك قدم برای خدا برداشتند و خدا ده ها قدم، كه فرمود: هر کس کار نیکی انجام دهد، ده برابر به او پاداش دهند ، و هر که کار بدی انجام دهد تنها همانند آن کیفر بیند، تا ستمی بر آنها نرفته باشد.«4»، نقل می كنند كه پیش نمازی به مأمومین گفت: یك قدم جلو بیایید، مأمومین یك قدم به جلو حركت كردند، پیش نماز گفت: در زندگی هم سعی داشته باشید هر روز یك قدم به جلو حركت كنید.«5»


منابع:
1. یِا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُواْ إَن تَتَّقُواْ اللّهَ یَجْعَل لَّكُمْ فُرْقَاناً وَیُكَفِّرْ عَنكُمْ سَیِّئَاتِكُمْ وَیَغْفِرْ لَكُمْ وَاللّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظِیمِ. سوره انفال آیه 29.
2.
كیمیای محبت ص 78.
3.
كیمیای محبت ص 163. به نقل از كرامات و حكایات عاشقان خدا. ج 1 ص 126.
4. مَن جَاء بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِهَا وَمَن جَاء بِالسَّیِّئَةِ فَلاَ یُجْزَى إِلاَّ مِثْلَهَا وَهُمْ لاَ یُظْلَمُونَ. سوره انعام آیه 160.
5. نكته های تربیتی ص 35.
عکس نوشته های فلسفی مرداد 92
 

قدرت الله لطیفی نسب و کام نگرفتن از دوشیزه ای وجیهه

از زبان حاج قدرت الله لطیفی نسب نقل می کنند:

من در قم در محله سیدان در منزلی قدیمی سکنی گزیدم. در همسایگی من پیرزنی زندگی می کرد که با من رفت و آمد پیدا کرد و گاهی برای من غذا می آورد تا این که یک روز این موضوع را مطرح کرد که شما جوانی و چرا ازدواج نمی کنید؟ من نیز دلایلی آوردم تا او را متقاعد کنم، ولی او اصرار می کرد. چند روز پیاپی این مطلب را دنبال کرد و سماجت به خرج می داد و من چون هدفم چیز دیگری بود آمادگی ازدواج به هیچ صورت دیگری نداشتم و با حالات روحی خودم مانعی حس می کردم و قبول نمی کردم تا این که گفت:

بیا به خاطر این که تنها هستی و به خاطر کارهای شخصی خودت ازدواج موقت نما و من خانم بیوه و فقیری را سراغ دارم. من باز بهانه آوردم و زیر بار نمی رفتم. آنقدر اصرار ورزید تا نتوانستم قبول نکنم و همان شب دیدم با خانمی آمد. من بدون اینکه به او نگاه و توجهی کنم اجازه گرفتم و صیغه عقد را جاری ساختم و پیرزن رفت و ما را تنها گذاشت. وقتی من به صورت آن زن نگاه کردم او را وجیهه یافتم و با کمال تعجب متوجه شدم ایشان دوشیزه می باشد.

ناراحت شدم و گفتم: شما مگر قبلا شوهر نکردید؟ گفت: خیر

گفتم: مگر شما نمی دانید دوشیزه اجازه پدر لازم دارد؟

گفت: پدرم اجازه داده است. آقا به خدا خیلی فقیر هستیم و الان برادران و خواهرانم گرسنه هستند، من بدین وسیله می خواهم پولی به آنها برسانم.

من گفتم: خیر این کار را من انجام نمی دهم و تو باید شوهر کنی و آینده خودت را ضایع کنی. بلند شو الان بریم منزلتان تا من با پدرت صحبت کنم.

او قبول نمی کرد، آنقدر التماس و گریه کرد و هر چه کرد و هر برنامه ای پیاده کرد زیر بار نرفتم و گفتم:

باقیمانده مدت را بخشیده و همان جا مهر او را که حدود بیست تومان آن زمان بود پرداخت کردم و با تندی او را وادار به رفتن کردم. وقتی به درب منزلشان رسیدیم به پدرش گفتم:

این دختر شما صحیح و سالم تحویل بگیرید و به او گفتم که تا آخر همین هفته ان شاء الله به عنایت مولایم شوهری نصیب او می گردد و همین طور هم شد.

با توسلاتی که داشتم به لطف خدا و عنایات امام عصر ارواحنا فداه تا آخر همان هفته شوهر کرد.(1)


پی نوشت:

(1) راه وصال، صفحه 39-41