پست ثابت

 

 
 

سایت های همسریابی عامل افزایش روابط فرا زناشویی در مردان

اغلب مراجعه کنندگان به این سایت ها مردان متاهل هستند. افرادی که به دنبال روابط فرا زناشویی هستند بیشتر سراغ این سایت ها می روند زیرا به راحتی می توانند در آنجا برای خود همسر موقت پیدا کنند

یک روانشناس گفت: سایت های همسر یابی باعث افزایش روابط فرا زناشویی در مردان می شود.

دکتر مریم یوسفی در گفتگو با  مهر درباره اثرات منفی سایت های همسریابی در جامعه اظهار داشت: بر اساس تحقیقاتی که در بین برخی جوانان مخاطب سایت های همسریابی انجام داده ام آنها برای انتخاب همسر آینده سراغ این سایت ها نمی روند. با توجه به فرهنگ حاکم در جامعه فردی که برای انتخاب همسر در این سایت ها ثبت نام می کند فردی قابل اطمینان برای ازدواج دائم نیست.
 
وی یکی از آسیب های این سایت ها در جامعه را افزایش روابط فرا زناشویی در میان مردان اعلام کرد و افزود: همانطور که اشاره شد مردان ایرانی زنان ثبت نام شده در این سایت ها را برای ازدواج دائم مناسب نمی دانند و اغلب مراجعه کنندگان به این سایت ها مردان متاهل هستند. افرادی که به دنبال روابط فرا زناشویی هستند بیشتر سراغ این سایت ها می روند زیرا به راحتی می توانند در آنجا برای خود همسر موقت پیدا کنند.
 
این روانشناس تاکید کرد: سرکوب فرزندان در سن کودکی و نوجوانی باعث می شود آنها اعتماد به نفس خود را از دست بدهند و در روابط اجتماعی شان با مشکل روبرو شوند. حال این افراد برای پیدا کردن همسر آینده به جای جستجو در جامعه سراغ این سایت ها می آیند. والدین برای پیشگیری از این موضوع نباید رفتاری سرکوبگرانه با فرزندان داشته باشند.
 
دکتر یوسفی در پایان خاطر نشان کرد: سایت های همسریابی در کشور های خارجی یکی از راه های انتخاب همسر است اما در ایران به دلیل اینکه در این زمینه فرهنگ سازی نشده، اغلب آشنایی های صورت گرفته در این سایت ها به ازدواج ختم نمی شود.

اخلاق جنسى :عشق و عفت

ويل دورانت مى گويد : در سر تا سر زندگى انسان , به اتفاق همه (( عشق )) از هر چيز جالب تر است , و تعجب اينجا است كه فقط عده كمى درباره ريشه و گسترش آن بحث كرده اند در هر زبانى دريائى از كتب و مقالات , تقريبا از قلم هر نويسنده اى درباره عشق پيدا شده است و چه حماسه ها و رامها و چه اشعار شورانگيزى كه درباره آن به وجود آمده است , با اين همه چه ناچيز است تحقيقات علمى محض درباره اين امر عجيب , و اصل طبيعى آن , و علل تكامل و گسترش شگفت انگيز آن , از آميزش ساده (( پروتوزوئا )) تا فداكارى (( دانته )) و خلسات (( پترارك )) و وفادارى (( هلوئيز , به ابلارد )) .

ما در بحث هاي قبل گفتيم آنچه مجموعا از گفته هاى علماى قديم و جديد درباره ريشه و هدف عشق و يگانگى يا دو گانگى آن با ميل جنسى استنباط مى شود سه نظريه است , و گفتيم عشق هم در غرب و هم در شرق از شهوت تفكيك شده و امر قابل ستايش و تقديسى شناخته شده است , ولى اين ستايش و تقديس آنطور كه ما استنباط كرده ايم از دو جنبه مختلف بوده است كه قبلا توضيح داده شد .

مطلب عمده در اينجا رابطه عشق و عفت است , بايد ببينيم اين استعداد عالى و طبيعى در چه زمينه و شرائطى بهتر شكوفان مى گردد ؟ آيا آنجا كه يك سلسله مقررات اخلاقى به نام عفت و تقوى بر روح مرد و زن حكومت مى كند و زن به عنوان چيزى گرانبها دور از دسترس مرد است اين استعداد بهتر به فعليت مى رسد يا آنجا كه احساس منعى به نام عفت و تقوى در روح آنها حكومت نمى كند و اساسا چنين مقرراتى وجود ندارد و زن در نهايت ابتذال در اختيار مرد است ؟ اتفاقا مسئله اى كه غير قابل انكار است اين است كه محيط هاى باصطلاح آزاد مانع پيدايش عشقهاى سوزان و عميق است , در اين گونه محيط ها كه زن به حال ابتذال درآمده است , فقط زمينه براى پيدايش هوسهاى آنى و موقتى و هر جائى و هرزه شدن قلبها فراهم است .

ادامه نوشته

رشد شخصيت از نظر غريزه جنسى

يكى از مسائل مهم اخلاق جنسى مسئله عشق است . چنانكه مى دانيم فلاسفه از قديم الايام براى عشق فصل مخصوصى باز كرده و به بررسى ماهيت آن پرداخته اند , ابن سينا رساله خصوصى در عشق فراهم آورده است , عرفا عشق را در همه اشياء سارى , و عشق انسان به انسان را مظهر آن حقيقت كلى دانسته اند .

شعراء اهل ادب با آنكه شهوت را امرى حيوانى و پست شمرده اند , عشق را ستايش كرده و به آن افتخار كرده اند تا آنجا كه مقايسه عقل و عشق و ترجيح عشق بر عقل بخشى از ادبيات ما را تشكيل مى دهد .

عشقى كه مورد ستايش واقع شده و از غير مقوله شهوت دانسته شده است تنها عشق الهى نيست , حتى عشق انسان به انسان نيز در بعضى از اقسامش امرى شريف و خارج از مقوله شهوت معرفى شده است .

نقطه مقابل اين عده , افرادى بوده و هستند كه عشق را چه از لحاظ مبدأ و چه از لحاظ كيفيت و چه از لحاظ هدف , جز حدت و شدت غريزه جنسى نمى دانند و به عشق مقدس , ايمان و اعتراف ندارند , از نظر اين عده استعمال عشق در مورد خداوند نيز خارج از نزاكت و ادب و عبوديت است .

از نظر دسته اول , عشق تقسيماتى دارد , يكى از اقسام آن عشق انسان به انسان است , اين عشق نيز به نوبه خود بر دو قسم است جسمانى و نفسانى ( و به تعبير ديگر : حيوانى و انسانى ) ولى از نظر دسته دوم عشق تقسيمات و اقسامى ندارد , هر چه هست همان شهوت است و بس .

امروز در ميان بعضى از فلاسفه جديد عقيده سومى پيدا شده است , از نظر اين عده ريشه همه عشقها امر جنسى است , ولى همين امر جنسى در شرائط خاصى تدريجا تغيير شكل مى دهد و خاصيت جنسى و شهوانى خود را از دست مى دهد و جنبه روحى و معنوى به خود مى گيرد .

ادامه نوشته

اخلاق جنسى :انضباط جنسى , غريزه عشق

رشد شخصيت از نظر غريزه عشق در دموكراسى اخلاق نيز مانند سياست , بايد اصول آزادى و دموكراسى حكمفرما باشد مطلب صحيح و درستى است , يعنى انسان بايد با غرائز و تمايلات خود مانند يك حكومت عادل و دموكرات با توده مردم رفتار كند .

ولى عده اى آنجا كه پاى مسائل اخلاقى در ميان مى آيد , يا آنجا كه انسان در مقابل خودش قرار گرفته و بايد درباره رفتار خودش با خودش قضاوت كند , عمدا يا سهوا دموكراسى را با خودسرى و هرج و مرج و بى بند و بارى اشتباه مى كنند , اسلام درباره اخلاق جنسى همان را مى گويد كه جهان امروز درباره اخلاق سياسى و اخلاق اقتصادى پذيرفته است.  اخلاق سياسى به غريزه قدرت و برترى طلبى مربوط است و اخلاق اقتصادى به حس افزون طلبى , همچنانكه اخلاق جنسى مربوط است به غريزه جنسى , از نظر لزوم آزادى از يك طرف و لزوم انضباط شديد از طرف ديگر هيچ تفاوتى ميان اين سه بخش اخلاق نيست , معلوم نيست چرا طرفداران اخلاق نوين جنسى اين گشاده دستى ها را تنها درباره اخلاق جنسى جايز مى شمارند ؟

اخلاق جنسى: آشفتگى غرائز و ميلها

مسائل را يك جانبه ديدن و از جوانب ديگر غفلت كردن , گاهى زيانهاى جبران ناپذيرى به دنبال خود مى آورد .كاوشها و كشفيات روانى در يك قرن اخير ثابت كرد كه سركوبى غرائز و تمايلات و بالاخص غريزه جنسى , مضرات و ناراحتيهاى فراوانى ببار مى آورد , معلوم شد اصلى كه مورد قبول شايد اكثريت مفكرين قديم بود كه هر اندازه غرائز و تمايلات طبيعى ضعيف تر نگهداشته شوند ميدان براى غرائز و نيروهاى عاليتر مخصوصا قوه عاقله بازتر و بى مانع تر مى شود اساسى ندارد , غرائز سركوب شده و ارضاء نشده , پنهان از شعور ظاهر , جرياناتى را طى مى كنند كه چه از نظر فردى و چه از نظر اجتماعى فوق العاده براى بشر گران تمام مى شود و براى اينكه تمايلات و غرائز طبيعى بهتر تحت حكومت عقل واقع شوند و آثار تخريبى به بار نياورند بايد تا حد امكان از سركوب شدن و زخم خوردگى و ارضاء نشدن آنها جلوگيرى كرد .

روانشناسان ريشه بسيارى از عوارض ناراحت كننده عصبى و بيماريهاى روانى و اجتماعى را احساس محروميت , خصوصا در زمينه امور جنسى تشخيص دادند , ثابت كردند كه محروميتها مبدأ تشكيل عقده ها , و عقده ها احيانا بصورت صفات خطرناك مانند ميل به ظلم و جنايت , كبر , حسادت , انزوا و گوشه گيرى , بدبينى و غيره تجلى مى كند .

اصل بالا در موضوع زيانهاى سركوب كردن غرائز از نوع كشفيات فوق العاده با ارزش روانى است و در رديف ارزنده ترين موفقيتهاى بشر است .

ادامه نوشته

كشتن نفس يعنى چه ؟

يك پرسش ديگر باقى است و آن اينكه اگر از نظر اخلاقى اسلامى استعدادهاى طبيعى نبايد نابود شود , پس تعبير به نفس كشتن , يا ميراندن نفس كه احيانا در تعبيرات دينى و بيشتر در تعبيرات معلمين اخلاق اسلامى و بالاخص در تعبيرات عارف مشربان اسلامى آمده است , چه معنى و چه مفهومى دارد ؟ پاسخ اين پرسش از آنچه قبلا گفتيم روشن شد , اسلام نمى گويد طبيعت نفسانى و استعداد فطرى طبيعى را بايد نابود ساخت , اسلام مى گويد : (( نفس اماره )) را بايد نابود كرد , همچنانكه گفتيم , نفس اماره نماينده اختلال و به هم خوردگى و نوعى طغيان و سركشى است كه در ضمير انسان به علل خاصى رخ مى دهد , كشتن نفس اماره معنى خاموش كردن و فرو نشاندن فتنه و طغيان را در زمينه قوا و استعدادهاى نفسانى مى دهد , فرق است ميان خاموش كردن فتنه و ميان نابود كردن قوائى كه سبب فتنه مى گردند , خاموش كردن فتنه چه در فتنه هاى اجتماعى و چه در فتنه هاى روانى مستلزم نابود كردن افراد و قوائى كه سبب آشوب و فتنه شده اند نيست , بلكه مستلزم اين است كه عواملى كه آن افراد و قوا را وادار به فتنه كرده است از بين برده شود . بعدا خواهيم گفت كه اين نوع ميراندن گاهى به اشباع و ارضاء نفس حاصل مى شود و گاهى به مخالفت با آن .

اين نكته بايد اضافه شود كه در تعبيرات دينى , ما هرگز كلمه اى كه به معنى (( نفس كشتن )) باشد , پيدا نمى كنيم , تعبيراتى كه هست كه البته از دو سه مورد تجاوز نمى كند بصورت ميراندن نفس است .

آيا اخلاق اسلامى با رشد طبيعى استعدادها مباين است ؟

اينكه مى گويند استعدادهاى طبيعى را بايد پروراند و نبايد از آن جلوگيرى كرد , مورد قبول ما است , اگر ديگران فقط از راه آثار نيكى در پرورش استعدادها و آثار سوئى كه در منع و جلوگيرى از پرورش آنها ديده اند به لزوم اين كار توصيه مى كنند ما علاوه بر اين راه از راه ديگر كه باصطلاح برهان (( لمى )) است بر اين مدعا استدلال مى كنيم .

ما مى گوئيم خداوند نه عضوى از اعضاء جسمانى را بيهوده آفريده است و نه استعدادى از استعدادهاى روحى را و همانطورى كه همه اعضاى بدن را بايد حفظ كرد و به آنها غذاى لازم بايد رساند , استعدادهاى روحى را نيز بايد ضبط كرد و به آنها غذاى كافى داد تا سبب رشد آنها شود .

ما فرضا از راه آثار به لزوم پرورش استعدادها و عدم جلوگيرى از آنها پى نبرده بوديم (( خداشناسى )) ما را به اين اصل هدايت مى كرد .

همچنان كه مى بينيم در صد سال پيش كه هنوز درست به آثار نيك پروراندن استعدادها و آثار سوء ترك پرورش آن پى نبرده بودند , دانشمندانى به همين دليل به حفظ اعضاء بدن و مهمل نگذاشتن قواى نفسانى توصيه مى كردند .

پس در اثر لزوم پروراندن استعدادها به طور كلى جاى ترديد نيست , بلكه مفهوم لغت تربيت كه از قديم براى اين مقصود انتخاب شده است همين معنى را مى رساند , لغت تربيت مفهومى جز پروراندن ندارد عليهذا بحث در اين نيست كه آيا بايد استعدادها را پرورش داد يا نه ؟

بحث در اين است كه راه صحيح پرورش طبيعى استعدادهاى بشر كه به هيچ وجه نوع آشفتگى و بى نظمى و اختلال منجر نشود چيست ؟

ما ثابت مى كنيم كه رشد طبيعى استعدادها و از آن جمله استعداد جنسى تنها با رعايت مقررات اسلامى ميسر است و انحراف از آن سبب آشفتگى و بى نظمى و حتى سركوبى و زخم خوردگى اين استعداد مى گردد , اكنون لازم است نظرى به منطق اسلام در زمينه اخلاق و تربيت به طور كلى و اجمال بيفكنيم :

برخى كوته نظران مى پندارند كه اخلاق و تربيت اسلامى با رشد طبيعى استعدادها مباين است و بر اساس جلوگيرى و منع آنها بنا شده است , اينان تعبيرات اسلامى را در زمينه تهذيب و اصلاح نفس بهانه و مستمسك قرار داده اند , در قرآن كريم پس از چندين سوگند , به صورت مؤكدى مى فرمايد : قد افلح من زكيها يعنى به حقيقت رستگار شد آن كس كه نفس خويش را پاكيزه كرد .

از اين جمله فهميده مى شود كه اولا قرآن كريم آلوده شدن ضمير انسان را ممكن مى شمارد , و ثانيا پاكيزه كردن ضمير را از آن آلودگيها در اختيار خود شخص مى داند و ثالثا آنرا لازم و واجب مى شمارد و سعادت و رستگارى را در گرو آن مى داند .

اين سه مطلب هيچ كدام قابل انكار نيست , هيچ مكتب و روشى نيست كه نوعى آلودگى را در روان و ضمير انسان ممكن نشمارد و به پاكيزه كردن روان از آن آلودگى توصيه نكند , ضمير انسان مانند تركيبات بدنى او اختلال پذير است انسان آن اندازه كه از ناحيه شخص خود در اثر آلودگيها و اختلالات روحى آزار مى بيند از ناحيه طبيعت يا انسانهاى ديگر آزار نمى بيند لهذا رستگارى انسان بدون پاكى و تعادل روانى ميسر نيست , در آنچه مربوط به اين تعبير قرآنى است جاى شبهه نمى باشد .

در قرآن كريم تعبير ديگرى هست كه نفس انسان را با صفت اماره بالسوء ( فرمان دهنده به شر ) توصيف مى كند اين تعبير اين پرسش را پيش مى آورد كه آيا از نظر قرآن كريم طبيعت نفسانى انسان شرير است ؟

اگر قرآن از جنبه فلسفه نظرى , طبيعت نفسانى انسان را ذاتا شرير مى داند ناچار در فلسفه علمى راهى كه انتخاب مى كند اين است كه پروراندن و رشد دادن اين موجود شرير بالذات خطا است , بايد آنرا همواره ضعيف و ناتوان و تحت فشار و زجر قرار داد و مانع ظهور و بروز و فعاليت وى شد و احيانا آنرا بايد از ميان برد , يا از نظر قرآن كريم طبيعت نفسانى شرير بالذات نيست , بلكه در حالات خاصى و به سبب عوارضى سر به طغيان و شرارت بر مى دارد , يعنى قرآن از جنبه فلسفه نظرى , به طبيعت نفسانى بد بين نيست و آنرا منشأ شرور نمى داند و قهرا در فلسفه علمى راهى كه انتخاب مى كند نابود كردن و يا ضعيف نگهداشتن و موجبات طغيان فراهم نكردن است .

در اين صورت پرسش دومى پيش مى آيد و آن اينكه چه چيزهائى سبب طغيان و اضطراب و سركشى قواى نفسانى مى گردد ؟ و از چه راهى مى توان آنرا آرام كرد و به اعتدال برگرداند .

ما به هر دو پرسش پاسخ مى دهيم :

كوته نظران , همين قدر كه ديده اند اسلام نفس را به عنوان (( فرمانده شرارت )) ياد كرده است كافى دانسته اند كه اخلاق و تربيت اسلامى را متهم كنند به اينكه به چشم بدبينى به استعدادهاى فطرى و منابع طبيعى وجود آدمى مى نگرد و طبيعت نفسانى را شرير بالذات , و پروراندن آن را خطا مى شمارد .

ولى اين تصور خطا است , اسلام اگر در يكجا نفس را با صفت اماره بالسوء ياد كرده است در جاى ديگر با صفت النفس اللوامه يعنى ملامت كننده خود نسبت به ارتكاب شرارت و در جاى ديگر با صفت النفس المطمئنه يعنى آرام گيرنده و به حد كمال رسيده , ياد مى كند .

از مجموع اينها فهميده مى شود كه از نظر قرآن كريم طبيعت نفسانى انسان مراحل مختلفى مى تواند داشته باشد , در يك مرحله به شرارت فرمان مى دهد , در مرحله ديگر از شرى كه مرتكب شده است ناراحت مى شود و خود را ملامت مى كند , در مقام و مرحله ديگر آرام مى گيرد و گرد شر و بدى نمى گردد .

پس اسلام در فلسفه نظرى خود طبيعت نفسانى انسان را شرير بالذات نمى داند و قهرا در فلسفه عملى خود نيز مانند سيستمهاى فلسفى و تربيت هندى , يا كلبى يا مانوى يا مسيحى , از روش نابود كردن قواى نفسانى و يا لااقل حبس با اعمال شاقه آنها پيروى نمى كند , همچنانكه دستورهاى عملى اسلام نيز شاهد اين مدعا است .

اين مطلب كه نفس انسان در مقامات و مراحل و شرائط خاصى بشر را واقعا به شرارت فرمان مى دهد و حالت خطرناكى پيدا مى كند مطلبى است كه اگر در قديم اندكى ابهام داشت , امروز در اثر پيشرفتهاى علمى در زمينه هاى روانى كاملا مسلم شده است , از همه شگفت تر اين است كه قرآن كريم در توصيف نفس نمى گويد : داعيه بالسوء ( دعوت كننده بسوى بدى و شر ) مى گويد : اماره بالسوء ( فرمان دهنده به بدى و شر ) قرآن كريم در اين تعبير خود اين مطلب را مى خواهد بفهماند كه احساسات نفسانى بشر آنگاه كه سر به طغيان بر مى آورد بشر را تنها بسوى جنايت و اعمال انحرافى دعوت نمى كند بلكه مانند يك قدرت جابر مسلط ديكتاتور فرمان مى دهد , قرآن با اين تعبير تسلط و استيلاء جابرانه قواى نفسانى را در حال طغيان بر همه استعدادهاى عالى انسانى مى فهماند . و اين رازى است كه در دورانهاى اخير روانشناسى كشف نشده بود .

امروز ثابت شده كه احساسات منحرف احيانا به طرز مرموزى بر دستگاه ادراكى بشر فرمان مى راند و مستبدانه حكومت مى كند , و دستگاه ادراكى ناآگاهانه فرمانهاى آنرا اجرا مى كند !

اما پاسخ پرسش دوم كه چه چيزهائى موجب طغيان و آشفتگى و چه چيزى سبب آرامش و تعادل روحى مى گردد ؟ ما پاسخ اين پرسش را آنگاه كه در اطراف پايه سوم اخلاق نوجنسى كه پايه روانى است بحث مى كنيم ذكر خواهيم كرد .

اخلاق جنسى


اصل (( آزادى )) كه پايه فلسفى اخلاق باصطلاح نوين جنسى است به طور اجمال در صفحات قبل مورد بحث قرار گرفت , در اينجا مى خواهيم اصل لزوم پرورش استعدادهاى طبيعى انسان را كه پايه تربيتى اين سيستم اخلاقى است بررسى كنيم , پس از آن البته به بررسى پايه روانى آن خواهيم پرداخت.

به استناد اصل لزوم پرورش استعدادها گفته مى شود كه تربيت سعادتمندانه براى فرد و مفيد به حال اجتماع آن است كه سبب گردد استعدادهاى فطرى و طبيعى بشر بروز و ظهور كند و شكوفان و بارور گردند .

شكوفان شدن استعدادها علاوه بر اينكه موجب مسرت خاطر و نشاط كامل فرد مى گردد , تعادل روحى او را حفظ مى كند و او را آرام نگه مى دارد و در نتيجه اجتماع نيز از او آسايش مى بيند . بر خلاف جلوگيرى و تحت فشار قرار دادن آنها كه موجب هزاران ناراحتى و اضطراب و جنايت و انحراف مى گردد .

گفته مى شود اخلاق جنسى كهن به دليل اينكه مانع رشد و شكوفان شدن يك استعداد كامل طبيعى و فطرى يعنى غريزه جنسى يا غريزه باصطلاح (( عشق )) است و عشق را خبيث مى داند محكوم است , اخلاق نو به دليل آنكه عشق را آزاد و محترم مى شمارد و با موجبات رشد و تقويت آن به مبارزه بر نمى خيزد مزيت و رجحان دارد .

ما براى اينكه بررسى كامل از اين اصل كرده باشيم , لازم است مطالب ذيل را رسيدگى كنيم :

1 - آيا اخلاق اسلامى با رشد طبيعى استعدادها مباين است ؟

2 - كشتن نفس يعنى چه ؟

3 - اخلاق نوين جنسى بزرگترين عامل آشفتگى غرائز و مانع رشد طبيعى و استعدادها است .

4 - دموكراسى در اخلاق .

5 - مقايسه اخلاق جنسى با اخلاق اقتصادى و اخلاق سياسى .

6 - مهجورى و مشتاقى .

7 - رشد شخصيت از نظر غريزه عشق .

اجتماع خانوادگي

عواطف اجتماعى و انسانى , در محيط زندگى رشد مى كنند , روح كودك را حرارت محيط فطرى و طبيعى چند صد درجه پدر و مادر نرم و ملايم مى كند .

ما وقتى كه مى خواهيم عواطف دو نفر را نسبت به يكديگر تحريك كنيم , مى گوئيم افراد يك ملت برادر يكديگرند , يا مى گوئيم افراد بشر همه برادر يكديگر و عضو يك خانواده هستند , قرآن كريم عواطف پاك ايمانى مؤمنين را به عواطف برادرى تشبيه مى كند : انما المؤمنون اخوه , عواطف برادرى تنها از خويشاوندى و هم خونى پيدا نمى شود , عمده اين است كه دو برادر در يك كانون محبت بزرگ مى شوند , راستى اگر عواطف برادرى كه ناشى از كانون با صفا و پر مهر خانوادگى است از ميان برود , آيا افراد اجتماع مى توانند كوچكترين عواطفى نسبت به يكديگر داشته باشند ؟

مى گويند در اروپا تا حدود زيادى عدالت هست اما عواطف بسيار كم است , حتى در ميان برادران و پدران و فرزندان عواطف كمى مشاهده مى شود . بر خلاف مردم مشرق زمين .

چرا ؟ براى اينكه اين گونه عواطف در كانونهاى با صفا و صميمى و پر مهر خانوادگى رشد مى كند , اما در اروپا چنين صفا و صميميت و وحدت و يگانگى ميان زنان و شوهران وجود ندارد . چرا اين يگانگى كه معمولا در مشرق زمين ميان زنان و شوهران وجود دارد , در آنجا وجود ندارد ؟ براى اينكه در آنجا عواطف جنسى زن و مرد به يكديگر اختصاص ندارد , هر كدام به طور نامحدود مى توانند لااقل از تمتعات نظرى و لمسى در اجتماع بزرگ بهره مند شوند .