يــــادش بـخيــر اون وَخـتا

تجمل گرایی آغاز زندگی مشترک جوانان

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org



تغذیه نسل امروز

گروه اینترنتی پرشین استار | www.Persian-Star.org


ادامه نوشته

هشدار برای دختران در فضای مجازی

هشدار برای دختران در فضای مجازی


مراقب باشیم ...
نگه داشتن دین و ایمان در آخرالزمان مانند نگه داشتن ذغال گداخته در کف دست است 

امیرالمونین علی (ع):
نگاه هوس آلود به نوامیس مردم از 79 ضربه شمشیر به من علی بد تر است 


مطلبی متفاوت هشداری جدی برای دختران!!!!

حتما خاطراتی که تو ادامه مطلب اومده رو بخونید و حتما هم در موردش نظراتتون رو بگین یا اگه خاطرات مشابهی دارین بدین تا دیگران ازش استفاده کنند :

ادامه نوشته

آتش زدن عکس امام خمینی


آتش زدن عکس امام خمینی


بعثیها طبق روال هر سال برای روحیه دادن به مردم جشن گرفته بودند

جشن توی استادیوم ورزشی برگزار شده و بخاطر تبلیغات زیاد کلی جمعیت اومده بود

مراسم به طور زنده از تلویزیون پخش میشد

یکی از برنامه ها آتش زدن عکس امام خمینی ره بود

می خواستند شخصیت حضرت امام ره رو پایین بیارن

وقتی عکس امام وارد استادیوم شد ، همه برای دیدن آتش زدن عکس پایکوبی کردند


http://dl.aviny.com/Album/enqelabeslami/emam/shakhsi/kamel/09.jpg

ادامه نوشته

حورالعین

در احادیث مختلفی آمده است که اگر درجه مرد از زنش بیشتر باشد زنش به همسری او در می آید ولی اگر درجه زن از شوهرش بیشتر باشد به اختیار خود یکی از مردان بهشتی را برای شوهری خود انتخواب می کند زنانی که در دنیا نیز شوهری نداشتند مردی را از مردان بهشت برای شوهری خود انتخواب می کنند در احادیث مختلف آمده است که برای هر مرد چهار زن از زنهای دنیا و تعداد مختلفی حوری می رسد.همچنین در برخی از منابع نوشته شده است که زنان بهشت به همدیگر حسد نمی ورزند و بر خلاف مردان تمایلی به چند شوهری ندارند و اگر هم چنین چیزی بخواهند به آنها داده می شود.اما از احادثی که از ائمه نقل می شود این نکات نیز به دست می آید که زنان زمینی از حورالعین ها هزاران بار برتر و زیبا تر می شود و مومنین بیشتر وقت خود را با زنان زمینی سپری می کنند و قدرتی به مردان مومن داده می شود که از همه زنان بهره ببرند و در برخی از منابع نیز ذکر می شود که مومن ساعتی را با زن خود در دنیا و ساعتی را با زن بهشتی خود سپری می کند.

ادامه نوشته

شيطان از بسم الله مى ترسد .:


 

از جمله جاهايى كه شيطان هنگام گفتن ((بسم الله )) از انسان دور مى شود.
1- در گذشته بيان شد كه شياطين در اموال و اولاد انسان شركت مى كنند. اگر كسى بخواهد شيطان از او دور شود، و در امور زندگى او شركت نكند يك راه دارد و آن گفتن ((بسم الله )) و نام خدا را بر زبان آوردن است ؛ زيرا شيطان از اسم خدا مى ترسد. رواياتى كه در اين باره از پيامبر و امامان عليه السلام نقل شده : مى آوريم تا انسان در تمام كارهاى خود نام خدا را ببرد و به ياد او باشد.
اگر كسى مى خواهد شيطان در اولاد او شركت نكند، بايد موقع جماع نام خدا را ببرد تا او فرار كند.


امام صادق عليه السلام فرمود: وقتى كسى مى خواهد پهلوى عيال خود رود نام خدا را بر زبان آورد و ((بسم الله )) بگويد؛ زيرا اگر بدون نام خدا مشغول شود و صاحب فرزند گردد شيطان در او شركت كرده ، دليل آن هم اين كه او دشمن ما خانواده خواهد بود.
ابو بصير از امام صادق عليه السلام نقل كرده كه آن حضرت فرمود: انسان وقتى مى خواهد با عيال خود هم بستر شود و نشست جايى كه بايد بنشيند،شيطان هم براى همان عمل حاضر مى شود. اگر انسان ((بسم الله )) بگويد؛ شيطان از او دور مى شود. ولى اگر مشغول عمل شد و نام خدا را نبرد شيطان هم آلت خود را داخل مى كند. پس عمل از هر دو و نطفه از يك نفر آنها است .
ابوبصير عرض كرد: جانم به فدايت ، از كجا شناخته مى شوند؟ امام فرمود: به دوستى و دشمنى ما.

2- امام محمد باقر عليه السلام فرمود: وقتى كسى لباس خود را عقب مى زند براى بول كردن يا عريان مى شود براى حمام رفتن ، بايد ((بسم الله )) بگويد. چون وقتى ((بسم الله )) گفت ، شيطان چشم خود را مى بندد و از او دور مى شود.

http://s1.picofile.com/file/7112948488/adame.gif

ادامه نوشته

حاجي چرا نميخندي؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

قهر کرده اید انگار ؟ درست نمیگویم؟

حاجی دیگر نمیخندی ...! چه شده آن لبخندهای دائمت؟

حاجی آنطور درخودت رفته ای دلم غصه اش میشود ...سرت را بالا بگیر...

به چه می اندیشی؟

از چه دلگیری؟ ...

راستی حاجی ! قبلا ها یه عده ای میگفتند شماها رفتید بجنگید که چه بشود؟ خودتان خواستید ،خودتان هم شهید شدید

آن وقتها جبهه میگرفتم و جوابشان را میدادم.

حالا خودمانیم حاجی، بینی و بین الله رفتی که چه بشود؟

رفتی که آزادی داشته باشیم؟

رفتی که عده ای مانتوهایشان روز به روز تنگ تر و روسری هایشان روز به روز کوچکتر شود؟

رفتی که ماه محرمی هم پارتی بگیرند و جشن های آنچنانی؟

رفتی که عده ای دختر و پسر به هم که میرسند دست بدهند و اگر ندهند به هم بگویند عقب مانده ؟

حاجی جان ؛ جای پلاکت را این روزها زنجیرهای قطور گرفته !

جای شلوار خاکی ات را شلوارهای پاره پوره و چاک چاک گرفته (که به زور پایشان نگهش میدارند)!


چرا دوستم داری؟ واسه چی عاشقمی؟

روزی دختری حین صحبت با پسری که عاشقش بود، پرسید: «چرا دوستم داری؟ واسه چی عاشقمی؟»

پسر جواب داد: «دلیلشو نمی‌دونم؛ اما واقعاً دوسِت دارم!»

- تو هیچ دلیلی نمی‌تونی بیاری؛ پس چطور دوسم داری؟ چطور می‌تونی بگی عاشقمی؟

- من جداً دلیلشو نمیدونم؛ اما می‌تونم بهت ثابت کنم!

- ثابت کنی؟ نه! من می‌خوام دلیلتو بگی!

- باشه.. باشه! میگم؛ چون تو خوشگلی، صدات گرم و خواستنیه، همیشه بهم اهمیت میدی، دوست داشتنی هستی، باملاحظه هستی، بخاطر لبخندت..

آن روز دختر از جواب‌های پسر راضی و قانع شد.

متأسفانه، چند روز بعد، دختر تصادفی وحشتناک کرد و به حالت کما رفت.

پسر نامه‌ای در کنارش گذاشت با این مضمون:

«عزیزم، گفتم بخاطر صدای گرمت عاشقتم؛ اما حالا که نمی‌تونی حرف بزنی، می‌تونی؟ نه! پس دیگه نمی‌تونم عاشقت بمونم! گفتم بخاطر اهمیت دادن‌ها و ملاحظه کردنات دوسِت دارم؛ اما حالا که نمی‌تونی برام اونجوری باشی، پس منم نمی‌تونم دوست داشته باشم! گفتم واسه لبخندات عاشقتم؛ اما حالا نه می‌تونی بخندی و نه حرکت کنی! پس منم نمی‌تونم عاشقت باشم! اگه عشق همیشه دلیل بخواد مث الان، پس دیگه برای من دلیلی واسه عاشق تو بودن وجود نداره! واقعاً عشق دلیل می‌خواد؟ نه! معلومه که نه! پس من هنوز هم عاشقتم.»

»» داستان زیبا و تاثیرگذار یک بار اعتماد جوانی گناهکار به حضرت زهرا

چند وقت پیش توی تهران، توی حسینیه ای منبر میرفتم، یه جوونی اومد نزدیک سی سالش. گفت حاج آقا من با شما کار دارم. گفتم بنویس، گفت نوشتنی نیست. گفتم ببین منو قبول داری؟ گفت آره. گفتم من چند ساله با جوونا کار میکنم، کسی که نتونه حرفشو بنویسه بعدشم نمیتونه بگه. یک و دو و سه و چهار کن و بنویس. گفت باشه.
فرداشب که اومدیم، یه نامه داد به ما، من بردم خونه، نامه را که خوندم دیدم این همونیه که من در به در دنبالش میگشتم.
فرداشب اومد گفت که: چی شد؟
گفتم من نوکروتنم، من میخوام با شما یه چند دقیقه صحبت کنم.
وعده کردیم و گفت که: منو چجوری میبینید شما؟
گفتم من نه رمالم نه جادوگرم چی بگم؟
گفت: نه ظاهری، گفتم بچه هیئتی
زد زیر گریه گفت: خاک تو سر من کنند، تو اگر بدونی من چه جنایاتی کردم، چه گناهایی کردم. فقط خوب خوبه ای که میتونم بگم از گناهایی که کردم اینه که مادرمو چند بار کتک زدم، پدرمو زدم، دیگه عرق و شراب و کارای دیگه شو، دیگه...
گفتم پس الآن اینجوری!!!!!
گفت حضرت زهرا دستمو گرفت

لینک دانلود کلیپ صوتی از زبان آقای دانشمند:         جوان 

http://s1.picofile.com/file/7112948488/adame.gif

ادامه نوشته

آقا زاده منحرف

آقا زاده منحرف

با خواندن داستان حضرت نوح و فرزندش مي فهميم كه عصمت پدر براي فرزند عصمت آور نيست يعني هر فردي با اراده و اختيار خود مسير خودش را انتخاب مي كند البته فرق است بين كسي كه شرایط هدايت برايش مهيا است و كسي كه اين شرايط را نداشته طبعيتا افرادي كه شرايط هدايت و تربيت ديني برايشان فراهم است مسئوليت شان سنگين تر است. اگر پدر در تربيت كم نگذارد ولي فرزند بي راهه را انتخاب كند پدر تقصيري ندارد.برخي اشتباها گمان مي كنند اگر فرزند يك روحاني منحرف بود روحاني هم الزاماً خودساخته نيست.

شخصي لاابالي و متلك گويي به روحاني اي كه فاميل او بود گفت من همه كاره هستم و لا ابالي، چرا فرزند من نماز خوان شده است و لي فرزند تو كه نماز شب خوان هستي لاابالي شده است. روحاني با شوخي گفت تو تأثير لقمه حرام و حلال بر نطفه و تربيت را نمي داني وقتي من مهمان تو مي شدم و از غذاي حرام تو مي خوردم معلوم است كه حاصلش انحراف فرزندم مي شود. و وقتي تو مهمان ما مي شدي و از غذاي حلال من مي خوردي حاصلش شد فرزند صالح تو.

فرشته های زمینی

خواهرم

اگه به این روز اعتقاد نداری

گِله ای نیست.

همینطوری بگرد !!

طرح آبگرمکن و شمع خودکار

از کارهای شگفت که به بهائی نسبت می دهند، ساختمان گلخن گرمابه ای که هنوز در اصفهان مانده و به حمام شیخ بهائی یا حمام شیخ معروف است و آن حمام در میان مسجد جامع و هارونیه در بازار کهنه نزدیک بقعه معروف به درب امام واقع است و مردم اصفهان از دیر باز همواره عقیده داشته اند که گلخن آن گرمابه را بهائی چنان ساخته که با شمعی گرم می شد و در زیر پاتیل گلخن فضای تهی تعبیه کرده و شمعی افروخته در میان آن گذاشته و آن فضا را بسته بود و شمع تا مدتهای مدیدهمچنان می سوخت و آب حمام بدان وسیله گرم می شد و خود گفته بود که اگر روزی آن فضا را بشکافند، شمع خاموش خواهد شد و گلخن از کار می افتد و چون پس از مدتی به تعمیر گرمابه پرداختند و آن محوطه را شکافتند، فوراً شمع خاموش شد و دیگر از آن پس نتوانستند بسازند. همچنین طراحی منارجنبان اصفهان که هم اکنون نیز پا برجاست به او نسبت داده می شود.

باورکن که عین حقیقت است...


 

خدا رو کی دیده؟

خدا رو کی دیده؟


سخنان دو برادر در شکم مادر:
- «داداشی به نظر تو زندگی بعد از تولد وجود داره؟ آیا تو به وجود مامان اعتقاد داری؟»
- «نه من به این اراجیف اعتقادی ندارم؛ من یک روشنفکرم. مگه تا حالا مامان رو دیدی؟»
می‌گویند کسی ادعا کرد که خدا نیست چون دیده نمی‌شود بهلول محکم با لگد به او زد او داد و هوار به را هانداخت. قاضی گفت چرا او را زدی؟
بهلول گفت: بابا شما چرا فریب او را می‌خورید اگر دردی دارد به من شما نشان دهد من تا با چشمم نبینم باور نمی‌کنم.
بله «عدم الوجدان لایدلّ علی عدم الوجود»؛ نیافتن دلیل بر نبودن نیست. ما قدرت آهنربا، برق، شوری نمک، خیسی آب، امواج رسانه‌ها و مغز را نمی‌بینیم ولی از نشانه ها احساس و ادراک می کنیم که هستند و وجود دارند.
جنین از مادر از راه بند ناف تغذیه می شود و منکر مادر است و ما نیز در فیض الهی غرقیم و....
منت خدای را عزوجل که طاعتش موجب قربت است و به شکر اندرش مزید نعمت هر نفسی که فرو می‌رود مُمِد حیات است و چون برمی آید مفرح ذات. از دست و زبان که برآید کز عهده شکرش به درآید....
بنده همان به که ز تقصیر خویش
عذر به درگاه خدای آورد
ورنه سزاوار خداوندیش
کس نتواند که بجای آورد.


پس کدامین نعمتهاى پروردگارتان را انکار مى‏کنید؟

این همان دریای عجیبی است که در قرآن آمده است!!

در شهر توریستی اسکاگن این زیبایی را می توانید در سجیه دید،

 این شمالی ترین شهر دانمارکیهاست، جایی که دریای بالتیک

و دریای شمال بهم میپیوندند. دو دریای مختلف با هم یکی

 نمی شوند و بنابرین این راستا بوجود می آید.

و این همان چیزی است که در قرآن آمده است.

سورة مبارکه الرحمن

http://s1.picofile.com/file/7112948488/adame.gif

ادامه نوشته

امام علی(علیه السلام) به مالک اشتر

هیزم شکن صبح از خواب بیدار شد و دید تبرش ناپدید شده …

شک کرد که همسایه اش آن را دزدیده باشد برای همین تمام روز او را زیر نظر گرفت.

متوجه شد همسایه اش در دزدی مهارت دارد مثل یک دزد راه می رود مثل دزدی که می خواهد چیزی را پنهان کند پچ پچ میکند.
آن قدر از شکش مطمئن شد که تصمیم گرفت به خانه برگردد لباسش را عوض کند و نزد قاضی برود.
اما همین که وارد خانه شد تبرش را پیدا کرد.
زنش آن را جابه جا کرده بود.

مرد از خانه بیرون رفت و دوباره همسایه را زیر نظر گرفت: و دریافت که او مثل یک آدم شریف راه می رود حرف می زند و رفتار می کند.»

————————————————————

امام علی(علیه السلام) به مالک اشتر :

ای مالک!

اگر شب هنگام کسی را در حال گناه دیدی، فردا به آن چشم نگاهش مکن شاید سحر توبه کرده باشد و تو ندانی

امن یجیب

خدایا
به حرمت این شب های عزیز
در این شب ها که تقدير یک ساله ما رو مشخص میکنی
ازت میخوام که مریضی رو در تقدیر و سرنوشت هیچ کس
قرار ندی.
مریضی حق هیچ کس نیست........
امین یا رب العالمین

از دیو و دد ملولم

«دی شیخ با چراغ گشت گرد شهر
کز دیو دد ملولم و انسانم آرزو است »
(1)


از دیو و دد ملولم
نقل است که در روزگاری نه چندان دور کاروانی از تجار به همراه مال التجاره فراوان به قصد تجارت راهی دیاری دوردست شد. در میانه راه حرامیان کمین کرده به قصد غارت اموال به کاروان یورش بردند. طولی نکشید که محافظان کاروان از پای درآمده یا تسلیم گشته و دزدان به جمع آوری اموال و اثاث از روی شتران مشغول شدند. حرامیان هرچه بود گرد آوردند از مسکوکات و جواهرات و امتعه و هر چه ارزشمند بود به زور ستاندند. در بین اموال مسروقه یکی از حرامیان کیسه ای پر از سکه های زر یافت که بسیار مایه تعجب بود چه آنکه در داخل همان کیسه به همراه سکه های زر تکه ای کاغذی یافت که روی آن آیه ای از قرآن در مضمون دفع بلا نوشته شده بود. حرامی شادی کنان کیسه را به نزد سر دسته دزدان برد و تمسخر کنان اشارتی نیز به دعای دفع بلا نمود.http://s1.picofile.com/file/7112948488/adame.gif

عکس نوشته های فلسفی مرداد 92
 
ادامه نوشته

داستانک های جالب و خواندنی

گروه اینترنتی خورشید


زن باهوش

مردی تمام عمر خود رو صرف پول درآوردن و پس انداز کردن نموده و فقط مقداری بسیار اندکی از در آمدش را صرف معاش خود می کرد و در واقع همسر خود را نیز در این مکنت و بدبختی با خود شریک نموده بود.
تا اینکه روزی از روزها او به بستر مرگ افتاد و دیگر برایش مسلم گردید که حتما رفتنی است.
بنابراین در لحظات آخر، همسرش را نزد خود خواند. از او خواست در آخر عمری قولی برای او بدهد و آن این بود که تمامی پول هایش را داخل صندوقی گذاشته و در کنار جسد وی در تابوت قرارداده تا او بتواند در آن دنیا آنها را خرج کند.
همسرش در حالی که با نگاهی شفقت انگیز به شوهر در حال نزع می نگریست، قسم خورد که به قولش وفا کند.
در روز تشییع و درست وقتی که تمامی مقدمات فراهم شده بود و مامورین گورستان می خواستند میخ های تابوت را بکوبند، زن فریادی کشید و گفت: صبر کنید یک سفارش او مانده که باید به اجرا بگذارم.
سپس کیسه سیاهی را از کیفش بیرون آورده و آن را داخل صندوق کوچک درون تابوت قرار داد.
خواهر خانم که از شرح ما وقع خبردار بود با لحنی سرزنش آمیز به همسر متوفی گفت: مگه عقل از سرت پریده؟ این چه کاری بود که کردی؟ آخه شوهرت اون پول ها رو چه جوری میتونه تو اون دنیا خرج کنه؟
زن پاسخ داد: من فردی با ایمان هستم و قولی را که به همسرم دادم هیچ وقت فراموش نکرده ام.
اما برای راحتی او، تمامی پول ها رو به حساب خودم واریز کردم و براش یه چک صادر کردم که بعد از نقد کردنش، بتونه خرجشون کنه.

مسابقه

یک روزنامه انگلسی مسابقه خوانندگان را برگزار کرد و قول داد به کسی که در این مسابقه پیروز شود، جایزه کلانی خواهد داد.
سوال مسابقه این بود که یک بالون حامل سه دانشمند بزرگ جهان است.
یکی از آنها دانشمند علم حفاظت از محیط زیست و یکی از آنها دانشمند بزرگ انرژی اتمی و یکی دیگر دانشمند غلات است. همه کارهایشان بسیار مهم است و با زندگی مردم رابطه نزدیک دارند و بدون هر کدام زمین با مصیبت بزرگی مواجه خواهد شد.
اما بدلیل کمبود سوخت ، بالون بزدوی به زمین می افتد و باید با بیرون انداختن یک نفر، از سقوط خودداری کند. تحت همین وضعیت شما کدام را انتخاب خواهید کرد؟
بسیاری پاسخ های خود را ارسال کردند. اما وقتی که نتیجه مسابقه منتشر شد، همه با تعجب دیدند که پسر کوچکی این جایزه کلان را کسب کرده است .
جواب او این بود : سنگین ترین دانشمند را بیرون بیاندازید

نجات زندگی

روزی مرد میانسالی که کنار استخر ایستاده بود،زندگی خود رابه خطر انداخت تا جوانی راکه درآب افتاده بود و دست و پا میزد ،نجات دهد.
جوان هنگامی که حالش جاآمد،نفس عمیقی کشیدو گفت: دستتون درد نکنه که زندگیمو نجات دادید.
مرد نگاهی به چشم های او انداخت و گفت: قابلی نداره جوون! فقط توی زندگی ثابت کن که زندگیت ارزش نجات یافتن داشت.

ما چقدر زود باوریم !

دانشجویی که سال آخر دانشگاه را می گذراند به خاطر پروژه ای که انجام داده بود جایزه اول را گرفت. او در پروژه خود از 50 نفر خواسته بود تا دادخواستی مبنی بر کنترل سخت و یا حذف ماده شیمیایی دی هیدروژن مونوکسید توسط دولت را امضا کنند و برای این خواسته خود دلایل زیر را عنوان کرده بود:
1- مقدار زیاد آن باعث عرق کردن زیاد و استفراغ می شود.
2- یک عنصر اصلی باران اسیدی است.
3- وقتی به حالت گاز در می آید بسیار سوزاننده است.
4- استنشاق تصادفی آن باعث مرگ فرد می شود.
5- باعث فرسایش اجسام می شود.
6- حتی روی ترمز اتوموبیل ها اثر منفی می گذارد.
7- حتی در تومورهای سرطانی نیز یافت شده است.
از 50 نفر فوق 43 نفر دادخواست را امضا کردند. 6 نفر به طور کلی علاقه ای نشان ندادند و اما فقط یک نفر می دانست که ماده شیمیایی دی هیدروژن مونوکسید در واقع همان آب است!
عنوان پروژه دانشجوی فوق «ما چقدر زود باور هستیم» بود

مراقبت مادر 104 ساله از دختر 87 ساله اش

نگهداري فرزندان از والدينشان در سنين ميانسالي امري جديد نيست اما اين بار مادر 104 ساله آمريكايي مراقبت از فرزند بيمارش را بر عهده گرفت.

ايسنا،‌ اين مادر 104 ساله با وجود كهولت سن همچنان مراقبت از دختر 87 ساله‌اش را كه به زوال عقلي و آلزايمر مبتلاست، برعهده دارد.اين مادر و دختر در تمام مدت زندگي‌شان از هم دور نبوده‌اند حتي زماني كه «گارسيا» ازدواج كرد، در خانه‌اي نزديك به ساختمان سكونت مادرش اقامت كرد.

برادر 60 ساله «گارسيا» گفت: خواهر و مادرم تقريبا تمام زندگي‌شان را با هم بودند و اكنون نيز همه كارهايشان را با هم انجام مي‌دهند.

اين مادر 104 ساله براي فعال نگهداشتن ذهن دخترش مجبور است به طور مداوم با او صحبت كند و در مورد مسائل مختلف از او سوال بپرسد زيرا اين بهترين شيوه براي جلوگيري از پيشرفت اين بيماري است.


به گزارش ايسنا به نقل از روزنامه ديلي‌ميل، «روساريو» با وجود سن بالايش ظاهري جوان و سرحال دارد و براي ديدن و شنيدن نيازي به سمعك و عينك ندارد.

 

حضرت سلیمان نبی

حضرت سلیمان نبی

سلیمان نبی


در زمان پیامبری حضرت داوود (ع) باغبانی به نام شمعیل ، باغ زیبا و پرباری داشت و به خاطر این نعمت خدا را سپاس می گفت .

در همان حوالی چوپان جوانی هم به نام سرمد هر روز گله گوسفندانش را به هنگام باز گرداندن از صحرا از كنار باغ شمعیل عبور می داد . یک روز گله گوسفندان سرمد از بوی خوش برگ های درخت مو از خود بی خود شده و به سمت باغ حركت كردند و سرمد هر چقدر تلاش كرد نتوانست مانع خراب كاری های آن ها شود .

بعد از گذشت چند ساعت باغ شمعیل به ویرانه ای تبدیل شد و او با عصبانیت از سرمد خواست كه برای برقراری عدالت بین شان به نزد داوود نبی بروند .

وقتی داوود می اندیشید تا راه حلی برای این مسئله بیابد فرشته وحی بر او فرود آمد و گفت : بهتر است به این بهانه پسرانت را محک بزنی هر كدام از پسرانت كه بتواند عادلانه ترین راه را پیشنهاد كند ، جانشین تو خواهد شد.

بعد از گذشت چند روز یكی از پسران حضرت داوود (ع) كه سلیمان نام داشت راه حل مشكل را پیدا كرده و به نزد پدر آمد و پاسخ آن این بود كه سرمد باید گوسفندانش را تا زمانی كه باغ دوباره میوه بدهد در اختیار شمعیل بگذارد تا در این مدت او ، از شیر و پشم آن ها استفاده كند و وقتی كه باغ دوباره محصول داد گوسفندان را به صاحبش سرمد باز گرداند .

بعد از این جریان فرشته وحی نازل شد و گفت: ای داوود ، خداوند با شنیدن قضاوت عادلانه سلیمان ، او را به جانشینی تو برگزید.

داوود ( ع ) هم این مطلب را به همه گفت و از آن ها خواست كه پس از وی از سلیمان اطاعت كنند. سلیمان مدت ها به فكر فرو می رفت و دوباره این وظیفه و رسالت فكر می كرد و می دانست كه مسئولیت سنگینی بر دوش او نهاده شده است . روزی كنار دریا قدم می زد و از خدا می خواست كه آن قدر به او نیرو دهد كه به راحتی بتواند انسانها را به خدا پرستی و عدالت دعوت كند . در همین لحظه بود كه ماهی عجیب سرش را از آب بیرون آورد و یک قطعه درخشان به سلیمان داد .

سلیمان با تعجب نگاه می كرد این جسم درخشان انگشتری با نگین گرانبها و پرارزش بود ، وقتی آن را به دست كرد فرشته ای به او گفت : « تو فرشته خدا هستی. »

از آن به بعد سلیمان گفتگوی تمام موجودات را می شنید و می فهمید و همچنین صدای باد را هم می شنید كه به او

می گفت : ای پیامبر خدا من فرمانبردار تو هستم و هر كجای این دنیا كه اراده كنی تو را خواهم برد .

موجودات نامرئی دنیا كه تا آن روز هیچ چشمی آن ها را ندیده بود یكی پس از دیگری پیش چشمان حیرت زده سلیمان ظاهر می شدند و در مقابلش تعظیم می نمودند ، در همین زمان بود كه سلیمان بر روی زمین نشست به سجده رفت و از خدا خواهش كرد كه او را راهنمایی كند كه از نعمت های بی نظیرش چگونه برای سعادت انسان ها بهره ببرد .

وقتی سر از خاک بر می داشت به باد فرمان داد تا تختش را به میدان بزرگ شهر آورده و بر زمین گذارد . مردم با دیدن سلیمان جوان و ابهتی كه پیدا كرده بود شگفت زده شده بودند .

سلیمان لب به سخن گشود و گفت : من از طرف خدا برای راهنمایی شما برگزیده شده ام و ماموریت دارم همه مردم جهان را به پرستش خدای یكتا و اطاعت از فرمان هایش دعوت كنم.

یک روز كنار ساحل مورچه ای را دید كه دانه گندمی را به دهان گرفته و به سوی دریا می رود سلیمان با نگاهش او را تعقیب كرد ، در همین لحظه قورباغه ای از آب بیرون آمد و دهانش را باز كرد و مورچه داخل دهان او رفت .

قورباغه زیر آب رفت و پس از مدتی برگشت، دهانش را باز كرد و همان مورچه از دهانش بیرون آمد . سلیمان دستش را مقابل مورچه گرفت و مورچه بر كف دست او ایستاد سلیمان از مورچه پرسید :

دانه گندم را كجا بردی؟ مورچه پاسخ داد در اعماق این دریا صخره ای است كه یک شكاف كوچک درون آن وجود دارد داخل آن شكاف ، كرم نابینایی است كه نمی تواند غذایش را بدست بیاورد من از طرف خدا ماموریت دارم كه غذای او را ببرم ، قورباغه هم ماموریت دارد تا مرا جا بجا كند آن كرم مرا نمی بیند ولی هر بار كه برایش غذا می برم ، می گوید : خدایا از این كه مرا فراموش نكرده ای تو را شكر می كنم . سلیمان از شنیدن این ماجرا به اندیشه ای عمیق فرو رفت.