آيا اخلاق اسلامى با رشد طبيعى استعدادها مباين است ؟
اينكه مى گويند استعدادهاى طبيعى را بايد پروراند و نبايد از آن جلوگيرى كرد , مورد قبول ما است , اگر ديگران فقط از راه آثار نيكى در پرورش استعدادها و آثار سوئى كه در منع و جلوگيرى از پرورش آنها ديده اند به لزوم اين كار توصيه مى كنند ما علاوه بر اين راه از راه ديگر كه باصطلاح برهان (( لمى )) است بر اين مدعا استدلال مى كنيم .
ما مى گوئيم خداوند نه عضوى از اعضاء جسمانى را بيهوده آفريده است و نه استعدادى از استعدادهاى روحى را و همانطورى كه همه اعضاى بدن را بايد حفظ كرد و به آنها غذاى لازم بايد رساند , استعدادهاى روحى را نيز بايد ضبط كرد و به آنها غذاى كافى داد تا سبب رشد آنها شود .
ما فرضا از راه آثار به لزوم پرورش استعدادها و عدم جلوگيرى از آنها پى نبرده بوديم (( خداشناسى )) ما را به اين اصل هدايت مى كرد .
همچنان كه مى بينيم در صد سال پيش كه هنوز درست به آثار نيك پروراندن استعدادها و آثار سوء ترك پرورش آن پى نبرده بودند , دانشمندانى به همين دليل به حفظ اعضاء بدن و مهمل نگذاشتن قواى نفسانى توصيه مى كردند .
پس در اثر لزوم پروراندن استعدادها به طور كلى جاى ترديد نيست , بلكه مفهوم لغت تربيت كه از قديم براى اين مقصود انتخاب شده است همين معنى را مى رساند , لغت تربيت مفهومى جز پروراندن ندارد عليهذا بحث در اين نيست كه آيا بايد استعدادها را پرورش داد يا نه ؟
بحث در اين است كه راه صحيح پرورش طبيعى استعدادهاى بشر كه به هيچ وجه نوع آشفتگى و بى نظمى و اختلال منجر نشود چيست ؟
ما ثابت مى كنيم كه رشد طبيعى استعدادها و از آن جمله استعداد جنسى تنها با رعايت مقررات اسلامى ميسر است و انحراف از آن سبب آشفتگى و بى نظمى و حتى سركوبى و زخم خوردگى اين استعداد مى گردد , اكنون لازم است نظرى به منطق اسلام در زمينه اخلاق و تربيت به طور كلى و اجمال بيفكنيم :
برخى كوته نظران مى پندارند كه اخلاق و تربيت اسلامى با رشد طبيعى استعدادها مباين است و بر اساس جلوگيرى و منع آنها بنا شده است , اينان تعبيرات اسلامى را در زمينه تهذيب و اصلاح نفس بهانه و مستمسك قرار داده اند , در قرآن كريم پس از چندين سوگند , به صورت مؤكدى مى فرمايد : قد افلح من زكيها يعنى به حقيقت رستگار شد آن كس كه نفس خويش را پاكيزه كرد .
از اين جمله فهميده مى شود كه اولا قرآن كريم آلوده شدن ضمير انسان را ممكن مى شمارد , و ثانيا پاكيزه كردن ضمير را از آن آلودگيها در اختيار خود شخص مى داند و ثالثا آنرا لازم و واجب مى شمارد و سعادت و رستگارى را در گرو آن مى داند .
اين سه مطلب هيچ كدام قابل انكار نيست , هيچ مكتب و روشى نيست كه نوعى آلودگى را در روان و ضمير انسان ممكن نشمارد و به پاكيزه كردن روان از آن آلودگى توصيه نكند , ضمير انسان مانند تركيبات بدنى او اختلال پذير است انسان آن اندازه كه از ناحيه شخص خود در اثر آلودگيها و اختلالات روحى آزار مى بيند از ناحيه طبيعت يا انسانهاى ديگر آزار نمى بيند لهذا رستگارى انسان بدون پاكى و تعادل روانى ميسر نيست , در آنچه مربوط به اين تعبير قرآنى است جاى شبهه نمى باشد .
در قرآن كريم تعبير ديگرى هست كه نفس انسان را با صفت اماره بالسوء ( فرمان دهنده به شر ) توصيف مى كند اين تعبير اين پرسش را پيش مى آورد كه آيا از نظر قرآن كريم طبيعت نفسانى انسان شرير است ؟
اگر قرآن از جنبه فلسفه نظرى , طبيعت نفسانى انسان را ذاتا شرير مى داند ناچار در فلسفه علمى راهى كه انتخاب مى كند اين است كه پروراندن و رشد دادن اين موجود شرير بالذات خطا است , بايد آنرا همواره ضعيف و ناتوان و تحت فشار و زجر قرار داد و مانع ظهور و بروز و فعاليت وى شد و احيانا آنرا بايد از ميان برد , يا از نظر قرآن كريم طبيعت نفسانى شرير بالذات نيست , بلكه در حالات خاصى و به سبب عوارضى سر به طغيان و شرارت بر مى دارد , يعنى قرآن از جنبه فلسفه نظرى , به طبيعت نفسانى بد بين نيست و آنرا منشأ شرور نمى داند و قهرا در فلسفه علمى راهى كه انتخاب مى كند نابود كردن و يا ضعيف نگهداشتن و موجبات طغيان فراهم نكردن است .
در اين صورت پرسش دومى پيش مى آيد و آن اينكه چه چيزهائى سبب طغيان و اضطراب و سركشى قواى نفسانى مى گردد ؟ و از چه راهى مى توان آنرا آرام كرد و به اعتدال برگرداند .
ما به هر دو پرسش پاسخ مى دهيم :
كوته نظران , همين قدر كه ديده اند اسلام نفس را به عنوان (( فرمانده شرارت )) ياد كرده است كافى دانسته اند كه اخلاق و تربيت اسلامى را متهم كنند به اينكه به چشم بدبينى به استعدادهاى فطرى و منابع طبيعى وجود آدمى مى نگرد و طبيعت نفسانى را شرير بالذات , و پروراندن آن را خطا مى شمارد .
ولى اين تصور خطا است , اسلام اگر در يكجا نفس را با صفت اماره بالسوء ياد كرده است در جاى ديگر با صفت النفس اللوامه يعنى ملامت كننده خود نسبت به ارتكاب شرارت و در جاى ديگر با صفت النفس المطمئنه يعنى آرام گيرنده و به حد كمال رسيده , ياد مى كند .
از مجموع اينها فهميده مى شود كه از نظر قرآن كريم طبيعت نفسانى انسان مراحل مختلفى مى تواند داشته باشد , در يك مرحله به شرارت فرمان مى دهد , در مرحله ديگر از شرى كه مرتكب شده است ناراحت مى شود و خود را ملامت مى كند , در مقام و مرحله ديگر آرام مى گيرد و گرد شر و بدى نمى گردد .
پس اسلام در فلسفه نظرى خود طبيعت نفسانى انسان را شرير بالذات نمى داند و قهرا در فلسفه عملى خود نيز مانند سيستمهاى فلسفى و تربيت هندى , يا كلبى يا مانوى يا مسيحى , از روش نابود كردن قواى نفسانى و يا لااقل حبس با اعمال شاقه آنها پيروى نمى كند , همچنانكه دستورهاى عملى اسلام نيز شاهد اين مدعا است .
اين مطلب كه نفس انسان در مقامات و مراحل و شرائط خاصى بشر را واقعا به شرارت فرمان مى دهد و حالت خطرناكى پيدا مى كند مطلبى است كه اگر در قديم اندكى ابهام داشت , امروز در اثر پيشرفتهاى علمى در زمينه هاى روانى كاملا مسلم شده است , از همه شگفت تر اين است كه قرآن كريم در توصيف نفس نمى گويد : داعيه بالسوء ( دعوت كننده بسوى بدى و شر ) مى گويد : اماره بالسوء ( فرمان دهنده به بدى و شر ) قرآن كريم در اين تعبير خود اين مطلب را مى خواهد بفهماند كه احساسات نفسانى بشر آنگاه كه سر به طغيان بر مى آورد بشر را تنها بسوى جنايت و اعمال انحرافى دعوت نمى كند بلكه مانند يك قدرت جابر مسلط ديكتاتور فرمان مى دهد , قرآن با اين تعبير تسلط و استيلاء جابرانه قواى نفسانى را در حال طغيان بر همه استعدادهاى عالى انسانى مى فهماند . و اين رازى است كه در دورانهاى اخير روانشناسى كشف نشده بود .
امروز ثابت شده كه احساسات منحرف احيانا به طرز مرموزى بر دستگاه ادراكى بشر فرمان مى راند و مستبدانه حكومت مى كند , و دستگاه ادراكى ناآگاهانه فرمانهاى آنرا اجرا مى كند !
اما پاسخ پرسش دوم كه چه چيزهائى موجب طغيان و آشفتگى و چه چيزى سبب آرامش و تعادل روحى مى گردد ؟ ما پاسخ اين پرسش را آنگاه كه در اطراف پايه سوم اخلاق نوجنسى كه پايه روانى است بحث مى كنيم ذكر خواهيم كرد .